باید بتوانیم...
به معلمم قو دادم با یه نمره خوب توی آزمون آزمایشی برم پیشش.
دوست دارم پیشش سرافراز بشم.
و یادم باشه روز معلم با یه هدیه کوچیک، اندکی از محبت هاش رو جبران کنم.
آخ چه قدر یک معلم می تونه خوب باشه...
- ۰ نظر
- ۰۳ آذر ۹۷ ، ۱۹:۳۸
- ۱۷۵ نمایش
به معلمم قو دادم با یه نمره خوب توی آزمون آزمایشی برم پیشش.
دوست دارم پیشش سرافراز بشم.
و یادم باشه روز معلم با یه هدیه کوچیک، اندکی از محبت هاش رو جبران کنم.
آخ چه قدر یک معلم می تونه خوب باشه...
خیلی دوست دارم بیام در آغوشت، تا خود صبح گریه کنم،
روحم از دست این دنیا و آدم هایش گرفته.
ای کاش می فهمیدی چقدر دلم برایت تنگ شده.
روز به روز که می گذرد ازت دورتر و بهت نزدیکتر می شوم
هرچه بیشتر می گذرد می فهمم بلایی که جامعه به سرمان آورده و بین ما فرسنگ ها فاصله انداخته، چه مصیبتی ست.
و از طرفی می دانم در این دنیای فانی هرچیزی تمام شدنیست، حتی سالهای تنهایی.
+ خدایا کمکم کن در این مسیر پر پیچ و خم، ایمانم استوار بماند...
++ باران که می آید، من عاشق تر می شوم.
+++ لعنت به پول و مادی گرایی!
این ترم زبانم امشب تموم شد و یکهو برنامم عوض شد!
استاد میگه با یه دست نمیشه چندتا هندونه رو برداشت و من مجبورم چندتاشون رو بزارم زمین.
کلاس زبان، خط، کارهای دانشگاه و آماده شدن برای ازدواج ناخودآگاه باعث شده که تمرکزم رو از دست بدم و هیچ کدومشون رو اون طوری که باید نتونم انجام بدم.
بعد کلاس وایستادم و کلی با استاد حرف زدم،آخه چقدر یک معلم میتونه خوب باشه؟!
برای زبان، میخام دیگه کلاس نرم. تا حدودی باید درس های قدیم رو مرور کنم و یه کم خود خوان بشم!
خوشبختی یعنی زنگ بزنی خونه یه نفر گوشی رو برداره که "عموجان"خطابت کنه...
کم کم داره از این شیوه خطاطی خوشم میاد، بهش می گن کتابت و میشی شبیه میرزا بنویس، اون چیزی که توی فیلم های قدیمی نشون میده.
با این که توی کوچمون سه تا کترینگ و یه دونه فست فود داریم، من تا حالا از هیچ کدومشون غذا نگرفتم. بیشتر ترجیح میدم که خودم بیام خونه و آشپزی کنم و این کدبانوی درونم رو هنرمند ترش کنم. الانم میخاد پاشه ماکارانی بپزه.
یکی از همکارها امروز پیشنهاد کرد که یک نفر رو هفته ای یک بار بیارم خونه تا دستی به سر و روش بکشه ولی...
دیروز باسه دوست فامیلیم استیکر خنده فرستادم و نوشتم اگه گفتی امروز چه اتفاقی افتاد؟! دو دیقه بعد دیدم داره مرتب به گوشیم زنگ میزنه. از آنجایی که سرکلاس بودم، نمی تونستم جوابشو بدم، کلی نگرانم شد. و یه جورایی قهر کرد. منم که اصلا حوصله منت کشی ندارم. چند وقت بعد احتمالا خودش پیداش میشه.
بعضی موقع ها حس نوشتن نیست ولی صرفا به خاطر پرسیدن احوال دوستام پست می ذارم،
و یه آهنگ محشر...
بعد از مدت ها دل دل زدن و دست گرفتن کاسه چه کنم چه کنم، بالاخره کار خودم رو کردم و دلم را زدم به دریا. بیشتر از آینده می ترسیدم، ممکن بود سالیان سال بگذرد و من همچنان مدیون دلم باشم. اما گذشت و گذشت تا قصه ما به اینجا رسید. می خواهم از این به بعد مثبت اندیش باشم، ایمانم را به حضرت حق تقویت کنم و با تلاش و کوشش و توکل به آینده امیدوار باشم.گاهی باید صبر کرد و منتظر ماند تا بهترین چیزها نصیبت بشه.
و چه زیبا نوشته توی حرم امام رضا که سرآمد طاعت الهی، صبر است و رضا...
++ چقدر هوای مشهد کردم. دلم یه بلیط رفت و برگشت می خواهد حتی شده برای یه آخر هفته برم زیارت.
+++ بچه های مشهد، التماس دعا...
حاج آقای ما هر بار که میره کربلا، زیارت سامری جزو برنامه های ثابتشه.
چهار پنج سال پیش و بعد آزادسازی شهر، میرن زیارت و به جز خودشون و همسفرها کس دیگه ای داخل حرم نبوده.
اما دو سال پیش که با هم رفتیم زیارت، یک و نیم روز سامری ماندیم. حرم سامری با بقیه حرم ها چند تا تفاوت اساسی داره. اولیش اینه که این حرم خونه خود امام هادی و امام حسن بوده. یعنی وقتی میری داخل حرم و اقامت می کنی، دقیقا این حس بهت دست میده که داخل خونه خود آقا مهمون شدی... تفاوت بعدیش اینه که حرم نوسازه و زیبایی خاصی داره این حس وقتی دو چندان میشه که داخل خود حرم ازت پذیرایی میشه و صبحانه و نهار و شام رو مهمون آقا هستین و شب برای استراحت هم داخل صحن بزرگ سرداب غیبت حضرت پذیرایی میشی.
امسال که رفتیم کربلا، درست یک روز بعد اربعین رفتیم زیارت سامری و جمعیت فوج فوج میرفتن سمت حرم. انگار تمام جمعیت پیاده روی اربعین، آمده بودن سامری. اگرچه کاروانمون در حد دو سه ساعت بیشتر توقف نکردند ولی طعم زیارت حرم شریفین خیلی شیرین و لذت بخش بود...
گرچه در سایه لطف تو پریشان هستیم
ما بر آن عهد که بودیم کماکان هستیم
گر جویی نیز نماند زعنایات شما
همچنان برسر مهمانی این خوان هستیم
ما نه تنها به نسیم سحری می شکفیم
که شکوفا تر از این در شب طوفان هستیم
یوسف راه تو مجنون تو فرهاد توایم
گو به چاه آی و به کوه آی و بیابان، هستیم
ما که گرم از نفس روشن تابستانیم
حال در سردی شب های زمستان هستیم...
امشب شب آن نیست که از خانه روند
از یار یگانه سوی بیگانه روند
امشب شب آن ست که جانهای عزیز
در آتش اشتیاق مستانه روند...