...زیر آسمان آبی خدا

روایت های زندگی من

...زیر آسمان آبی خدا

روایت های زندگی من

دل نوشت۳

چهارشنبه, ۲۳ آبان ۱۳۹۷، ۰۶:۳۹ ب.ظ

چه سفر خوبی بود و چقدر زود تموم شد!

الان داشتم اتاقم رو جمع و جور می کردم، یهو یه کاغذی پیدا کردم که کلی دل نوشته توش نوشته بودم، این مربوط می شد به اون موقعی که برای کربلا اقدام کردم ولی بعد یکی دو روز، به خاطر سختی گرفتن پاسپورت و پر شدن کاروانی که پدر و مادرم ثبت نام کرده بودن، از رفتن ناامید شده بودم.

خدا خیرش بده، یکی از دوستان، اون موقع گفتن که تو اقدام کن، خدا خودش درست می کنه، و چه خوب درست شد.

آخ خدا، انگار خواب بودم...

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۹۷/۰۸/۲۳
  • ۱۴۴ نمایش
  • بابای نرگس

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی